جمعه هفته پیش اومدم مرخصی و قرار بود امروز برگردم ولی راستش پیچوندم و فردا حرکت میکنم
+مادرم دوره نقاهت بعد از عمل رو میگذرونه،هر روز تو خونه ورزش های خاصی باید انجام بده و عصر ها هم هر روز می بریمش فیزیوتراپی و بنده خدا مجبورا درد ها رو تحمل میکنه،
+به شب با پسر عمه هم رفتیم فست فودی شام ساندویچ گرفتیم و موقع حساب مسئول صندوق گفت شانس تخفیف دارین اگه تاس بندازید و جفت شیش بیاد،پسرعمه گرامی تاس انداخت جفت پنج آورد ولی من به یارو گفتم من شانس ندارم و تاس نندازم سنگین تره،🤣 ولی باورم نشد جفت شیش آوردم و خیلی ذوق کردم و دختر پسرایی که اونجا داشتن شام مبخوردن از ذوق من خنده شون گرفت 😁
+ یکی از هم روستایی هامون دوشنبه شب فوت کرده بود و صبح چهارشنبه مراسم خاکسپاری شد بود و پسراش و دخترانش کلی گربه کردن که هر سری یادم میاد حالم گرفته میشه😔
+بچه داداشم هم چند روزی شکم درد گرفته بود که بنا به دستور دکتر دو شب توی بیمارستان بستری شد و روز سوم شکر خدا مرخص شد
+واسه کارای مادرم چند باری رفتیم بیمارستان ،وایه روز پرستار بچه های به مدرسه رو آورده بودن برای خواندن سرود.چه لباس های قشنگی هم داشتن.
+از روز شنبه ظهرها میرفتم دم مدرسه بچه خواهرم و موقع تعطیل شدن مدرسه سوار ماشین ش می کردم و میبردمش اول مغازه و براش خوراکی جات میخریدم
بچه ها فرشته های خدا بر روی زمین هستند ❤️❤️❤️