بسوی زندگی

پیوندها

یاران و همرهان عزیز سلام 

چند روزی میشه که اومدم مرخصی،شهرستان سمت خراسان

اول از همه دیدن نوه هامون برام خیلی زیاد لذت بخشی و عشق بازی با نوه اخرمون که هفت ماهش هست بس که ناز و دوست داشتنی هستش♥️♥️♥️

+هفته گذشته موتور سیکلت نو خریدم اونم تکنو دویست بسی موتورسواری کیف میده و لذت بخشه

اگرچه هوا خیلی گرمه ولی بهرحال دیدن عزیزان و خانواده خیلی صفا داره و امیدوارم همیشه سلامت باشند و خدا حفظشون کنه

+به خاطر پادرد مادرم محبورا پله های خونه رو تغییر بدیم و امروز با دوتا دامادمون و خودم از صبح زود دست به کار شدیم و تا ظهر تموم شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۴ ، ۱۶:۳۸
Hr Hr

سلام 

یکشنبه هفته گذشته ۲۱م اردیبهشت ماه به علت کمبود جا و تخریب بخشی از کارگاه به علت تغییر نقشه،رییس کارگاه دستور داد همکاران واحد ایمنی آقا م و خانم ا بیان به کانکس اداری،یه دختر پسر جوون و خوش مشرب،چند ماه میشه باهاشون همکار هستم  و راستش خیلی دوست داشتم باهاشون هم اتاقی بشم.با پسره زیاد شوخی داریم و دختره هم یه کم از من خجالت می کشه و سنگین تر برخورد می‌کنه ولی راستش براشون روز اول بعد از جابه جایی میز و صندلی ،رانی خنک گرفتم که دختره کلی خوشحال شد و تشکر کرد راستش این یه ماه اخیر که کانکس شون میرفتم اونا هم خوراکی می‌داده و منم خوراکی میدادم.چنددروز گذشته این همکار خانم تشریف برده بودن مرخصی شمال،خوش به سعادتشان.امروز که اومدن سر کار از اینا هم برا من و هم اون یکی همکارم آورده بود،صادقانه اعتراف میکنم کلی خررررررر کیف شدم چون یادم نمیاد تا به حال از دختری سوغاتی هدیه گرفته باشم.به محض اینکه از سر کار برگشتم خونه هم زیتون ها و کلوچه  رو خوردم و زیتون ها چقدر خوشمزه و لذیذ بود دمش گرم معرفتش بیست بود.اینم بگم سن من از این همکار خانم یازده سال بزرگتره🤗

عکسشم گرفتن تا اینجا به یادگار گذاشته باشم🫡😚

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۳۱
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

چقدر من بازم تنبل شدم و از آخرین بار خیلی روز گذشته که وبلاگم اپ کرده بودم.

از لحاظ کاری حسابی سرم شلوغ بود فروردین و اردیبهشت ،و یه جورایی از حجم کار پاره شدم،😅

چند سال پیش تقریبا سال ۹۵ و یا اوایل ۹۶ سر قسط ماشینم اجباراً مجبور شدم دوربین عکاسی م رو برا پاس شدن چک بفروشم.از اون زمان سالهای بعدش دوربین کامپکت ساده خریدم و کارهای عکاسی طبیعت اینها باهاش انجام میدادم ،امسالرتصمیم گرفتم یه دوربین عکاسی خوب بگیرم ولی قیمتها رو که نگاه میکردم سرم سوت کشید و به همین خاطر تصمیم گرفتم یه دوربین کارکرده خوب بگیرم که تعداد شاتهاش کم باشه.تقریبا از اول اردیبهشت ماه چندین مورد توی برنامه دیوار زنگ زدم ولی به خرید منتهی نمی شد.یا شاتها بالا بود یا یه جاش مشکل داشت ،زد و چهارشنبه ۱۷م اردیبهشت ماه توی برنامه دیوار دوربین نیکون رو دیدم که قیمتش مناسب بود و عصر از سر کار رفتم اونجا.با کمی مکافات توی اون ترافیک مغازه رو پیدا کردم.رفتم و سلام کردم و گفتم برا دوربین اومدم و فروشنده دوربین رو بهم داد

دوربین تمیزی بود و موقعی که به دستم گرفتمش یه جورایی به دلم نشست ،منتها رم  روش نداشت و پول رو براش کارت به کارت کردم.خوشحال و به اصطلاح خرکیف دوربین رو برداشتم و سوار ماشینم شدم و اومدم خونه .تمامی منوها و گزینه هاش رو چک کردم.

فرداش هم براش یه رم خریدم.در اولین فرصت باید برم تو دل طبیعت و از خجالت عکاسی در بیام و تلافی همه سالها عکاسی نکردن رو در بیارم😅😁

ایام به کام تون 🌹 🌹 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۰۸
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

فرا رسیدن نوروز باستانی و سال نو مبارک 🌹 🙏 

عید سعید فطر هم مبارک باشه و امیدوارم نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق باشه

امسال قبل از شروع سال نو دچار سرماخوردگی شدم و تا چهارم حسابی مریض بودم.

ان شالله که همگی سال خوب و پر خیر برکتی داشته باشید 🌹 

برخیز که می‌رود زمستان بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز و آواز خوش هزاردستان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۴۴
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

ساعت چهار صبحه و نزدیک یک ساعت هستش که بیدار شدم و هنذفری زدم و دارم از آهنگهای زنده یاد استاد محمدرضا شجریان رو گوش میگیرم.روحش شاد.

این روزهای اسفند حسابی سرمون شلوغ شده و لیست حقوق و دستمزد و مالیات و بیمه های پرسنل و پیمانکاران حسابی سرم رو شلوغ کرده.کلا ماه اسفند ماه یکی از ماه های سخت سال هستش برا تیم اداری و مالی.

بچه های حسابداری هم حسابی با حجم زیادی از اسناد مالی رو به رو هستند.

ولی مثل همه سالهای گذشته این اسفند ماه هم خواهد گذشت.

ولی خیلی عجیب این سال و دوازده ماهش داره تموم میشه.گذر عمر خیلی عجیب میگذره و دریغ از این عمر رفته🥹

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۳ ، ۰۴:۰۴
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

از ساعت سه صبح بیدار شدم و توی اینترنت دارم میچرخم🫡اصلا هم خوابم نمیاد لعنتی.گفتم بیام وبلاگم رو آپ کنم و کمی توش بنویسم.

هفته گذشته که تموم شد از لحاظ کاری هفته پر مشغله ای بود حتی دیروز جمعه هم سر کار بودم و درگیر بیمه شرکت و پیمانکاران.خدا رو شکر که انجام شدن.

+ یکی از همکاران قدیمی شرکت که پیش مدیران شرکت بسیار عزیزه از چند ماه پیش برگشته سر کار و یه سمت غیر از کار قبلی خودش بهش دادن و کار قبلی ایشون رو سال پیش من عهده دار شدم چون ایشون تسویه حساب کرده بود.

حالا زمزمه ها برا بازگشتش به کار خودش شروع و به مدیر اداری مالی هم گفتن.منتها من گفتم به رییس خودم که تا آخر سال بزار خودم باشم و اون ور سال تحویلش بدم که بعید می‌دونم مسئولین اصلی حرفم رو قبول کنم.تا ببینم چی پیش بیاد.

امیدوارم هفته جاری کمتر حرص بخورم 🤗

ایام به کام تون🌹🌹

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۰۴:۳۲
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام

پنج شنبه هفته گذشته قصد سفر به شهر پرند در اطراف تهران رو داشتم که به خونه خواهرم سر بزنم،دلم برا خواهر زاده ام یه ذره شده بود.ساعت هفت صبح حرکت کردم و از آزاده راه اصفهان کاشان رفتم تو دل جاده.من همیشه رانندگی توی جاده رو دوست دارم.چای خوردن پشت فرمون،هوای سرد و خنک ،آسمون آبی و مناظر کنار جاده .مسافرانی که با ماشین از کنارت رد میشن و خوشحالی توی چهرشون هست.بیابون و کوه و تپه ها.همه این زیبایی طی شد و ساعت دوازده و نیم رسیدم خونه خواهرم.از خوشحالی بچه های خواهرم به وجد اومدم.♥️♥️

لپ تاپم براشون روشن کردم و کمی فیلم دیدن و کلی ماچ و بغل و بوس ♥️♥️

بعدشم بردمشون مغازه اطراف خونه شون و کلی خوراکی و همچنین پیتزا براشون گرفتم.

بعدشم توپ آوردیم و توپ بازی کردیم و به من کلی خوش گذشت بهم.

صبح جمعه هم رفتیم ماشین سواری و دور دور .بازم براشون خوراکی گرفتیم و رفتیم بالای یه تپه و اونجا خوراکی ها رو خوردیم 😍 دوچرخه سواری هم کردن و چقدر خوش گذشت اون سفر کوتاه.

تا جمعه عصر خونه شون بودن.و ساعت چهار ازشون خداحافظی کردم.و توی شب که اومدم سمت نطنز مثل همیشه توقف کردم و با لیوان چایی ،ستاره های آسمون رو توی اون هوای سرد زمستونی تماشا کردم.

پاینده و سبز باشید 💚💚💚

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۳ ، ۰۷:۳۵
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

دوشنبه هفته گذشته ساعت پنج عصر از شرکت زدم بیرون.با همکارم مجید.

موقعی که حرکت کردیم متوجه شدم در صندوق عقب باز شده و قبل از وارد خیابون اصلی بشیم توقف کردم و مجید رفت در صندوق رو بلنده که گفت قفل خراب شده .سریع پیاده شدم و با سویچ قفل رو برگردونم که در بسته شد و چون ماشینهای پشت سر بوق میزدن سریع حرکت کردیم به همکارم گفتم نکنه لوازم دزدیده شده باشه و با همین درگیری فکری تون اون ترافیک مزخرف اومدم سمت خونه.بعد از پیاده کردن همکارم سریع اومدم در خونه و بعد پیدا کردن جا پارک ماشین خاموش کردم و اومدم در صندوق عقب رو باز کردم و متوجه شدم تلمبه و کیف ابزار و مقداری خوراکی ازم دزدیده شده.اعصابم کلی خرد شد و دیگه نگاه نکردم و در رو بستم و اومدم خونه.حسابی دوری و ناراحت بودم و پتو کشیدم رو سرم و سعی کردم بخوابم که یهو یادم اومد یه چیز با ارزش تر تو صندوق عقب گذاشته بودم که اونم سرقت شده.اونم ویولن عزیزم رفیق نزدیک چهارده سال من بود.از بابت کیف ابزار غصه ام نشد ولی بابت ویولن نزدیک بود اصلا گریه کنم.دیگه کاریش نمیشه کرد شرکت که جای پارک نداره و حتی اون محدوده دوربین هم نداره .😔😔😔😔😔😔

اصلا نفهمیدم اون چه جوری صبح کردم و فردا صبح اش به مسولین شرکت ملی اعتراض کردم ولی خوب اونا خیالشون هم نبود

متاسفانه منطقه زینبیه اصفهان اصلا جای امنی نداره و امیدوارم خیر نبینن اون حروم زاده هایی که کارشون دزدی و سرقته 😔😔

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۳ ، ۱۶:۴۵
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

الان که دارم این پست رو می‌نویسم توی خیابون ولیعصر اصفهان جلو سازمان تامین اجتماعی توی ماشینم نشستم و منتظرم ساعت هشت بشه تا در رو باز کنن.یادم رفته بود ساعت شروع کارشون شده هشت صبح.🤗

واقعا که به چه سرعتی داره عمر میگذره و چشم به هم زدم دوسال از ساخت این وبلاگم گذشت.وبلاگی که بازم نسبتا توش خوب نوشتم و خوب دوستان خوبی هم پیدا کردم هرچند اونها هم دیگه کمتر و کمتر مینویسند .

آقا صد تا مثل اینستا و تلگرام و اینا بیاد من بازم نوشتن توی وبلاگ رو به نوشتن توی اونها ترجیح میدم.نمیدونم چیه این وبلاگ که منو اینجوری اسیر کرده 😃🫡

+ از دوست خوب وبلاگ نویسم مهربان عزیز خیلی ممنونم که با اینکه متاهل شده و سر خونه زندگی ش و سر کار هست بازم نسبت به وبلاگم لطف دارن و همیشه اینجا سر میزنن🌹خوشبخت و عاقبت بخیر باشی رفیق وبلاگ نویس🫡🌹

+ دوشنبه هفته پیش یه اتفاق بدی برام افتاد که بعداً میام اینجا می‌نویسم 😔

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۳ ، ۰۷:۵۴
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

این چند روزی که اومدم شهرستان رفتم و خواهر زاده عزیزم که یه ماهه میشه دنیا اومده رو کلی نگاهش کردم و صورت معصومش م دستهای قشنگش رو هی بوسیدم 🥰🥰

اینقدر کوچولو هستش که راستش هنوز جرات نکردم بغلش کنم 🥰 و اینقدر ناز نگاه می‌کنه که حد نداره 🥰 هر سری که گریه می‌کنه دل من ریش ریش میشه 😔

تو مناطق ما بچه پسر رو تو همون ماهای اول نوزادی ختنه میکن چون تو سنین بالاتر و اینکه بچه بزرگ تر بشه اذیت میشه به همین خاطر امروز داماد مون و خواهرم به همراه مادرم بچه رو بردن دکتر و ختنه کردن و ظهر رفتم خونه شون و یه جعبه شیرینی خریدم 

 و رفتم خونه بچه خواب بود و خیلللی آروم صورت معصومش رو بوسیدم 🥰 

یه کم بعد بیدار شد و کمی گریه کرد من راستش چون از ختنه و اینا میترسم و دست و پامو سست میشه وقتی با من در موردش حرف میزنن 🤗 به همین خاطر وقتی بچه گریه کرد حالم یه جوری شد .مسخرم نکنید خواهشاً از این بابت.

خدا برا پدر و مادرش حفظش کنه اللهی 🥰🥰🌹🥰💫

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۳ ، ۱۶:۳۴
Hr Hr