بسوی زندگی

۵ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

سلام دوستان عزیزم

دیروز ساعت 9.5 به سمت شهر مشهد پرواز داشتم، تو فرودگاه بعد از طی تشریفات خاص سوار هواپیما شدم، پسری که صندلی بغلی کنار پنجره نشسته بود موقع تیک آف هواپیما مشخص بود استرس زیاد داشت و در طی مسیر با هم همصحبت شدیم. پذیرایی داخل هواپیما هم خوب بود و نزدیک مشهد موقع کم کردن ارتفاع هواپیما چند باری تکون می‌خورد، و کمی استرس داشتیم، ساعت یازده و نیم هواپیما تو فرودگاه مشهد فرود اومد. موقع ورود به سالن ورودی برا تحویل بار چند تا از خادمین حرم امام رضا ع اونجا شعری مذهبی میخوندن و بسته های کوچیک نبات تبرک هدیه میدادن،به دوستم تماس گرفتم گفت هنوز برا مشهد حرکت نکرده و تا ساعت سه میرسه و گفتم میرم حرم و تا اون موقع تو میرسه، از فرودگاه رفتم سمت حرم و از دور که گنبد حرم رو دیدم حالم یه جوری شد، جلو فلکه آب پیاده شدم و در دفتر امانات کیفم رو تحویل دادم و بعد بازرسی بدنی وارد شدم و اون تابلوی اذن دخول رو خوندم و وارد شدم، چقدر جمعیت زیاد بود کفش تحویل کفشداری دادم و رفتم سمت ضریح ، چقدر حال و هوای مردم اونجا دیدنی بود، بعد زیارت اومدم تو صحن و کمی قرآن برا شادی روح اموات خوندن و یادشون کردم.

از حرم که بیرون اومدم رفتم  بازار رضا، یه معجون گرفتم و خوردم و توی بازار فقط قدم زدم، فروشنده ها به زور میخواستن آدم بکشن تو مغازه مخصوصا عطر فروش ها، از اونجا که بیرون اومدم رفتم رستوان نزدیک بازار و یه جوجه کباب خوردم. گشت و گذار و تا ساعت 4 ادامه دادم حیف که نشد تا مجوعه فردوسی برم و سر خاک استاد شجریان عزیز 🖤 هنوز هم نرفتم،

از دفتر امانات کیفم رو تحویل گرفتم و تاکسی گرفتم و اومدم پل سیدی و اونجا دوستم اومد و صبر کرد مسافر سوار کنه، اول یه خانم با تیپ خیلی خفن اومد و بهش گفتم شما جلو سوار شین ولی گفت عقب میشینه، یه نیم ساعت یا سه ربع طول کشید که مسافرها تکمیل شدن و چون اقا بودیم اون خانومه خودش رفت جلو نشست🤭بهرحال ساعت 8 رسیدم شهرستان و رفتم خونه و از دیدن خانوادم و عزیزانم کلی خوشحال شدم. خدایا شکرت که سفرم به سلامتی تموم شد❤️❤️

پیشاپیش سال نو رو به همه دوستان گلم تبریک میگم🌷🌷

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۱۲
Hr Hr

سلام دوستان عزیزم

اگه خدا یاری مون کنه فردا میرم شهرستان، دلم برای همه خونواده م تنگ شده

امشب رفتم پاساژ گردی و کمی اسباب بازی برای بچه های داداش و آبجی هام. لوازم آرایشی برای خواهرم. چای بسته ای برای خونه، ادکلن، 3 عدد اتوی مو برای خواهرهام، بیشتر چیزی ترجیح دادم ایم سری نخرم چون نمیدونم تو فرودگاه گیر ندن برا حجم بار.

خدایا یاورم باش در این سفر طولانی، 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۲۹
Hr Hr

سلام دوستان عزیز

گفتم یه پست کوتاه بنویسم برا وبلاگم📒✏️📝📝

تو محیط کار جدید، صبحها خیلی زود بیدار میشم، همه بچه ها خواب هستن شیرین و قشنگ🤭🤪خوش به حالشون 🤭

همکارام بچه های خوبی هستم و در حد ممکن کمک میکن بهم، اوضاع کاری هم خوبه و از شرایط اینجا و کارم راضی هستم، صبحانه و ناهار و شام هم همون میدن، کافه هم نزدیک مون هستش  و یه شب با همکارام رفتیم یه قلیونی کشیدیم😋☠️موسیقی زنده اش هم قشنگ بود و صدای خواننده هم زیبا بود و چندتایی آهنگ پاپ خوند و لذت بردیم🎶🎶 چایی هم آوردن که خدایش کنار دوستان صفای خاص داشت☕☕☕☕

ممنون از دوستانی که به وبم سر میزنین 🙏 🙏 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۱ ، ۰۶:۲۶
Hr Hr

سلام. 

یه جورایی دپرس هستم، نمیدونم چرا وقتی میام مرخصی ایام خیلی زود میگذره و به یه چشم بهم زدن مرخصی تموم میشه. 😔

دیشب بعد از اینکه مهمونامون رفتن بار و بندیل رو بستم. 

صبح موقع اذان صبح بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم.مادر هم چایی گذاشته بود و ساعت 5و نیم داداش اومد و بعد از خداحافظی با خونواده  اومدیم سر فلکه اصلی. از قبل با یه ماشین سواری هماهنگ کرده بودیم و بنده خدا اونجا آماده بود. سلام بهش گفتم و لوازم گذاشتم داخل صندوق عقب ماشینش که یه پژو نقره ای بود. یه ربع به 6 دو تا مسافر دیگه هم اومدم و به سمت مشهد حرکت کردیم. هوا اول صبحی سرد بود و صندلی جلو نشسته بودم. در طول راه راننده دو بار گاز زد و تو ماشین آهنگ پاپ و مذهبی قرقاطی پخش میشد🤭. راننده چه ریش بزرگ و قشنگی داشت خدایش 🤪

بنده خدا چون داداشم سفارش کرد تا خود فرودگاه مشهد منو آورد. و ساعت هشت و نیم داخل فرودگاه بودم. پروازم برا ساعت دوازده و نیم هست و الانم تک و تنها و تو محوطه فرودگاه میچرخم برا خودم. اولین تجربه سفر هوایی رو میخوام تجربه کنم و یه کوچولو استرس دارم🤭

آخه این چند سال اخیر همیشه با ما ماشین خودم سفر میرفتم. 

ممنونم از همه دوستانی که میان اینجا سر میزنن 🙏🙏🌷🌷

 

 

+یه خانواده ای بودن که اومده بودن مشهد و اقوامش ن اومده بودن استقبال، یه 8 نفری شدن همه شون باهم. 

اینقدر با هم روبوسی و ماچ و بوس کردن که فقط خیلی ها نگاهشون میکردن. 🤭😜😍😘😘 مدیونید اوه فکر کنید منم دلم ماچ خواسته 😘🤭🤭😘😘

 

 

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۲۶
Hr Hr

سلام دوستان عزیزم

دیشب 30 بهمن شام خونه داداشم دعوت بودیم. داداش بزرگه و خانمش و آبجی بزرگه و خانوادش هم بودن.نزدیک خونه شون یه شیرینی فروشی بود که رفتم شیرینی زبون گرفتم و خلاصه شب خوبی دور هم داشتیم.

از اونجا که اومدم و خونواده رو جلو خونه پیاده کردم با ماشین رفتم تو سطح شهر و تو خیابون ها گشت میزدم. ترافیک خبری نبود. رفتم سمت خیابون بهار و یه شیرموز گرفتم و خوردم. چند تایی چایخونه تو سطح شهر بود که خیلی دوست داشتم اون موقع شب قلیون بکشم و شانس بد من اون موقع همه تعطیل شده بودن.به امید پسر عمه ام زنگ زدم وازش آدرس جدید گرفتم منتها چون حاشیه شهر بود بیخیال شدم و به تاب خوردم تو سطح شهر ادامه دادم.

نزدیک یه فلکه پایبن شهر یه باقالی فردش بود که اون موقع هنوز بود رفتم سمتش یه ظرف کوچیک باقالی با نمک زیاد خریدم و همچنین یه کیلو باقالی خاک خریدم. خدایش خوشمزه بود باقالیش.جا تون سبز، پسر فروشنده هم مشتی و بامرام بود و از اخلاقش خوشم اومد.

اینم شبگردی شبانه من، 🙏ممنونم از لطفتون که اینجا رو میخونید 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۱۳:۱۸
Hr Hr