پایان مرخصی
سلام.
یه جورایی دپرس هستم، نمیدونم چرا وقتی میام مرخصی ایام خیلی زود میگذره و به یه چشم بهم زدن مرخصی تموم میشه. 😔
دیشب بعد از اینکه مهمونامون رفتن بار و بندیل رو بستم.
صبح موقع اذان صبح بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم.مادر هم چایی گذاشته بود و ساعت 5و نیم داداش اومد و بعد از خداحافظی با خونواده اومدیم سر فلکه اصلی. از قبل با یه ماشین سواری هماهنگ کرده بودیم و بنده خدا اونجا آماده بود. سلام بهش گفتم و لوازم گذاشتم داخل صندوق عقب ماشینش که یه پژو نقره ای بود. یه ربع به 6 دو تا مسافر دیگه هم اومدم و به سمت مشهد حرکت کردیم. هوا اول صبحی سرد بود و صندلی جلو نشسته بودم. در طول راه راننده دو بار گاز زد و تو ماشین آهنگ پاپ و مذهبی قرقاطی پخش میشد🤭. راننده چه ریش بزرگ و قشنگی داشت خدایش 🤪
بنده خدا چون داداشم سفارش کرد تا خود فرودگاه مشهد منو آورد. و ساعت هشت و نیم داخل فرودگاه بودم. پروازم برا ساعت دوازده و نیم هست و الانم تک و تنها و تو محوطه فرودگاه میچرخم برا خودم. اولین تجربه سفر هوایی رو میخوام تجربه کنم و یه کوچولو استرس دارم🤭
آخه این چند سال اخیر همیشه با ما ماشین خودم سفر میرفتم.
ممنونم از همه دوستانی که میان اینجا سر میزنن 🙏🙏🌷🌷
+یه خانواده ای بودن که اومده بودن مشهد و اقوامش ن اومده بودن استقبال، یه 8 نفری شدن همه شون باهم.
اینقدر با هم روبوسی و ماچ و بوس کردن که فقط خیلی ها نگاهشون میکردن. 🤭😜😍😘😘 مدیونید اوه فکر کنید منم دلم ماچ خواسته 😘🤭🤭😘😘
وای
حتما خخخخ