دختر همسایه
سلام
امروز صبح اهل خونه با همسراشون و بچه هاشون رفتن بیرون برا گشت و گذار توی طبیعت.ظهر چون گشنه ام شد رفتم کبابی سر کوچه یه پرس کباب بگیرم.همون موقع همسایه ای بغلی مون با خانواده اش از خونه اومدن بیرون و متوجه شدم دخترشون و دامادشون با بچه هاشون میخوان برن خونه شون تو یه شهر دیگه.راستش خیلی دوست دارم بدونم کدوم شهر زندگی میکنن.شکر خدا دختره که اسمش مهری بود اصلا متوجه نشد من دارم یه دل سیر نگاهش میکنم.خدای من راحت میشه گفت بیش از دوازده سال یا شایدم بیشتر بود که ایشون رو ندیده بودم.باباش رو بوسید و با خواهرهاش خداحافظی کرد و خواهر بزرگترش که اسم عزت بود به طرف آب دستش بود و میخواست پست سرشون بریزه.من عمدا داخل مغازه دم در ایستادم و موقعی که داخل ماشین نشست تونستم چهره زیبایش رو ببینم چقدر بزرگ و خانم شده بود.تو همون چند دقیقه تمام خاطرات دوران نوجوانی از جلو چشمم رد شد و اون زمان که تو کوچه با خودش و خواهرهاش بازی میکردیم بخصوص فوتبال دوست داشت.اصلا نفهمیدم اینا کی ازدواج کردن که ماشاالله هزار ماشاالله الان سه تا بچه داشت.بچه بزرگش به نظرم دوازده سیزده سال رو داشت.خدا حفظش کنه.اینا دو تا داداش دارن و هفت تا خواهر بودن که سه تای اخرشون همبازی ما بودن.مثل همون زمانها زیبا و خنده رو بود با اونکه کمی اخلاق تند داشت.ولی تهش قلب مهربونی داشت.همسرش نشست پشت فرمون و در حالی که همه شون با هم خداحافظی میکردن ماشین حرکت کرد و من چند ثانیه دیگه نگاهش کردم و شکر خدا کسی متوجه نشد که من دارم نگاهش میکنم.خواهرش ظرف آب رو پشت سرش ریخت و مادرش چون پا درد داشت از پنجره بالکن خونه براشون دست تکون داد.اونها رفتن ولی کلی خاطرت تو وجود من زنده شد .انگار دیروز بود همه اون خاطره ها.
هی روزگار.....
انشاالله که به سلامت برسن مقصدشون و خدا پشت و پناهشون
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی /آنگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند🍻
سلام سلام
مرسی خودتون خوب هستین؟
اره بی رحمانه و ماهم باید مث خودش باشیممم
خواهش میکنم🌹