برگشت
سلام. دیروز برگشتم به محل کار،
یه ده روزی شهرستان بودم. بچه های خواهرم از تهران اومده بودن.
کلی براشون خوراکی خریدم و اسباب بازی.
یه استخر بادی براشون خریدم گذاشتم توی حیاط و هی توش آب تنی کردن. دیدن شادی های کودکانه شون و خنده هاشون کلی ذوق میکردم و قلبم شاد میشدم.
هر روز میبردمشون ماشین سواری و بستنی و نوشمک هر روز سهمیه داشتن.
خواهرم اینا و مادرم شاکی بودن چرا اینقدر ولخرجی میکنی. از بس دوسشون دارم. هر دو خواهرم هر کدوم دو تا بچه دارن و داداشم هم دو تا.
راستش ما بچه بودیم فقط یادمه عمو کوچیکم برام یه بار اسباب بازی خرید و سالی شاید یه تفنگ اسباب بازی نصیبم میشد 😁
دلم میخواد بچه های خواهرم و داداشم از عالم بچگی خاطرات خوبی داشته باشن و فردایی که بزرگ شدن یاد خاطرات قشنگشون بیفتن. نمیزارم حسرت چیزی به دلشون بمونه.ارزشش رو داره حداقل از من خاطرات خوبی براشون بمونه. حتی یکی از خواهرزاده هام برام توی دفترش خاطره نوشته بود و راضی نبود که پولام رو خرج کنم 😍الهی قربونش بشم.
+ یه سری مواد غذایی برا خونه خریدم، قیمت مواد غذایی خیلی گرون شده، خدا به داد مردم برسه.
+دلم برا خونواده و بچه های داداش،خواهرهام تنگ شده.
چقدر مهربون 😍😍
منم سعی میکنم برای بچهها هدیه کوچیکی هم شده بخرم، چون دقیقا یادمه که خودم چقدرررر بهم میچسبید وقتی هدیه میگرفتم
همچنین با ذوق اونا ما خودمون کلی انرژی میگیریم
امیدوارم خدا به بازوانتون قوت و به مالتون برکت بده تا همیشه بتونید بچهها رو شاد کنید 😊🌹