بسوی زندگی

عروسی دختر خاله

چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۶ ب.ظ

درود یاران و همرهان عزیز

شبتون بخیر

از چند ماه پیش دختر خاله ام تو تالار سالن رزرو کرده بودن برا مراسم عروسی شون.

تاریخ عروسی هم 23 شهریور بود در طرقبه مشهد

در ساعت دو صبح روز پنج شنبه از دیار اصفهان راهی خراسان شدم.مسیر جاده ای بسیار شلوغ بود و از آزاد راه اصفهان کاشان اومدم سمت آزاد راه حرم به حرم.با اینکه خواب به چشمم اومده بود در کیلومتر پنج آزاده راه به مجتمع جاده ابریشم رسیدم و اونجا ماشین خاموش کردم و یه ساعت تو ماشین خوابیدم.موقعی که بیدار شدم متوجه صف بنزین شدم که راحت ده تا ماشین تو صف بودن و چون باکم نصفه بنزین داشت به سمت گرمسار حرکت کردم و بر خلاف همیشه اونجا بنزین نزدم.

هوا بشدت گرم بود و مسیر من از اصفهان تا شهرمون در خراسان هزار کیلومتر بود.

در طول راه در استان سمنان سمت شهر میامی روستایی به نام ابراهیم آباد هستش که همیشه اونجا استراحت و ناهار میخورم و یه نیم ساعتی اونجا استراحت میکنم.

بلاخره بعد از طی این مسافت طولانی ساعت دو و نیم عصر رسیدم خونه .در سکوت کلید انداختم و اومدم تو سالن و بابام خواب بود که با اومدن من بیدار شد و سلام و روبوسی کردم.دو تا آبجی هام هم سورپرایز شو خوشحال شدم.مامانم هم رفته بود روستا با دومادمون سر خاک اموات چون پنج شنبه بود.بعد از استراحت و دوش گرفتن رفتم کارای ماشین انجام دادم و تنظیم باد و تمیز کردن ماشین .

صبح روز جمعه ساعت هفت لوازم ها رو چیدم و به همراه مادر و بابام و آبجی م راهی مشهد شدیم.هوا از روز قبل کمی بهتر و خنک تر بود.ما یه ماشین و دومادمون و خواهرم و بچه هایش با ماشین خودش.داداش کوچیکه با خانواده اش و بچه ها به همراه پسر خاله ام و خانواده ش یه ساعت زودتر از ما راهی مشهد شده بودن.

سنت نیشابور برا صبحانه توقف کردیم و چقدر صبحانه زیر سایه درختان حال داد و بسی خوشمزه بود.بعد از حرکت مجدد ساعت نزدیک یازده رسیدیم مشهد و با استفاده از برنامه مسیریاب بلد رفتیم سمت طرقبه.عرافیک مشهد و اون سمت واقعا سنگین و کسل کننده بود.توی طرقبه آدرس خروجی رو اشتباه رفتم و تون اون ترافیک مزخرف قشنگ نیم ساعت طول کشید و اقوام برام لوکیشن فرستادن و رفتیم اقامتگاه که برای مهمانان شهرستان در نظر گرفته بودن.به داداشم زنگ زدم و گفت اومدن اطراف طرقبه دارن تفریح میکنم.کم کم مهمانان از شهرستان رسیدن و من بهشون لوکیشن می‌فرستادم.پسر خاله ام بساط قلیون راه انداخت و هی کشیدیم 😉

تا غروب همه اومدن و همونجا لباس عوض کردیم و رفتیم تالار.راخت نیم ساعت طول کشید تا به تالار برسیم .ماشین که پارک کردم چند تا میز خوشکل چیده بودن با یه سماور بزرگ.با اقوام دور یه میز بزرگ نشستیم و شروع کردیم چای خوردن و اونجا چون هوا کمی سردتر شده بود چای واقعا می‌چسبید.

مدتی بعد رفتیم تو سالن و نوازنده ها شروع به نواختن کردن و جولان رقص شروع شد و دست و جیغ ها بود.راست و حسینی اعتراف کنم من مچزیاد اهل رقص نیستم ولی تا دلت بخواد شیرینی و میوه خوردم 😉🤣 پرسنل تالار حسابی رسیدگی کردن و به محض خالشدن دیس ها دوباره و میوه و شیرینی می‌آوردن مدیون باشید اگه فکر کنید من شکمو هستم😂😂😂

موقع ورود داماد هم اونقدر رقصیدن و شاباش دادن که بیا و ببین و چند نفر بود فقط می‌رقصیدند و با هر آهنگی از خود بیخود میشدم و میومدن وسط 😁🎻🤸🕺

شام هم جوجه کباب بود و بسیار خوشمزه و نزدیک دو پرس خوردم 🤣اگه مسخره کنید خودتون بتریکید😂😉

خلاصه شب بسیار خوش قشنگی بود که برامون به یادگار موند.

شب برگشتیم اقامتگاه و خوابیدیم و صبح روز شنبه مادر و بابام و خواهرم رو بردم خرم امام رضا ع.چقدر حرم شلوغ بود و سیل جمعیت هم نزدیک ضریح دیدنی بود.بیاد همه دوستان بودم و دعاگوی همه تون.

خوب شد به بهانه عروسی و زیارت وبلاگم رو آپ کردم.

+غلط املایی دارم ولی حال و حوصله اصلاحش ندارم 😉

با علی

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳/۰۶/۲۸
Hr Hr

نظرات  (۱)

سلام مبارک باشه ایشالا عروسی خودتون😊

پاسخ:
سلام مهربان عزیز 
ان شالله که مراسم عقد خودت بشادی و سلامتی برگزار شده
و همیشه کنار همسرت شاد و سلامت باشید 🎈🎈

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">