بسوی زندگی

۳ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

یاران و همرهان عزیز سلام 

دوشنبه هفته گذشته ساعت پنج عصر از شرکت زدم بیرون.با همکارم مجید.

موقعی که حرکت کردیم متوجه شدم در صندوق عقب باز شده و قبل از وارد خیابون اصلی بشیم توقف کردم و مجید رفت در صندوق رو بلنده که گفت قفل خراب شده .سریع پیاده شدم و با سویچ قفل رو برگردونم که در بسته شد و چون ماشینهای پشت سر بوق میزدن سریع حرکت کردیم به همکارم گفتم نکنه لوازم دزدیده شده باشه و با همین درگیری فکری تون اون ترافیک مزخرف اومدم سمت خونه.بعد از پیاده کردن همکارم سریع اومدم در خونه و بعد پیدا کردن جا پارک ماشین خاموش کردم و اومدم در صندوق عقب رو باز کردم و متوجه شدم تلمبه و کیف ابزار و مقداری خوراکی ازم دزدیده شده.اعصابم کلی خرد شد و دیگه نگاه نکردم و در رو بستم و اومدم خونه.حسابی دوری و ناراحت بودم و پتو کشیدم رو سرم و سعی کردم بخوابم که یهو یادم اومد یه چیز با ارزش تر تو صندوق عقب گذاشته بودم که اونم سرقت شده.اونم ویولن عزیزم رفیق نزدیک چهارده سال من بود.از بابت کیف ابزار غصه ام نشد ولی بابت ویولن نزدیک بود اصلا گریه کنم.دیگه کاریش نمیشه کرد شرکت که جای پارک نداره و حتی اون محدوده دوربین هم نداره .😔😔😔😔😔😔

اصلا نفهمیدم اون چه جوری صبح کردم و فردا صبح اش به مسولین شرکت ملی اعتراض کردم ولی خوب اونا خیالشون هم نبود

متاسفانه منطقه زینبیه اصفهان اصلا جای امنی نداره و امیدوارم خیر نبینن اون حروم زاده هایی که کارشون دزدی و سرقته 😔😔

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۳ ، ۱۶:۴۵
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

الان که دارم این پست رو می‌نویسم توی خیابون ولیعصر اصفهان جلو سازمان تامین اجتماعی توی ماشینم نشستم و منتظرم ساعت هشت بشه تا در رو باز کنن.یادم رفته بود ساعت شروع کارشون شده هشت صبح.🤗

واقعا که به چه سرعتی داره عمر میگذره و چشم به هم زدم دوسال از ساخت این وبلاگم گذشت.وبلاگی که بازم نسبتا توش خوب نوشتم و خوب دوستان خوبی هم پیدا کردم هرچند اونها هم دیگه کمتر و کمتر مینویسند .

آقا صد تا مثل اینستا و تلگرام و اینا بیاد من بازم نوشتن توی وبلاگ رو به نوشتن توی اونها ترجیح میدم.نمیدونم چیه این وبلاگ که منو اینجوری اسیر کرده 😃🫡

+ از دوست خوب وبلاگ نویسم مهربان عزیز خیلی ممنونم که با اینکه متاهل شده و سر خونه زندگی ش و سر کار هست بازم نسبت به وبلاگم لطف دارن و همیشه اینجا سر میزنن🌹خوشبخت و عاقبت بخیر باشی رفیق وبلاگ نویس🫡🌹

+ دوشنبه هفته پیش یه اتفاق بدی برام افتاد که بعداً میام اینجا می‌نویسم 😔

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۳ ، ۰۷:۵۴
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

این چند روزی که اومدم شهرستان رفتم و خواهر زاده عزیزم که یه ماهه میشه دنیا اومده رو کلی نگاهش کردم و صورت معصومش م دستهای قشنگش رو هی بوسیدم 🥰🥰

اینقدر کوچولو هستش که راستش هنوز جرات نکردم بغلش کنم 🥰 و اینقدر ناز نگاه می‌کنه که حد نداره 🥰 هر سری که گریه می‌کنه دل من ریش ریش میشه 😔

تو مناطق ما بچه پسر رو تو همون ماهای اول نوزادی ختنه میکن چون تو سنین بالاتر و اینکه بچه بزرگ تر بشه اذیت میشه به همین خاطر امروز داماد مون و خواهرم به همراه مادرم بچه رو بردن دکتر و ختنه کردن و ظهر رفتم خونه شون و یه جعبه شیرینی خریدم 

 و رفتم خونه بچه خواب بود و خیلللی آروم صورت معصومش رو بوسیدم 🥰 

یه کم بعد بیدار شد و کمی گریه کرد من راستش چون از ختنه و اینا میترسم و دست و پامو سست میشه وقتی با من در موردش حرف میزنن 🤗 به همین خاطر وقتی بچه گریه کرد حالم یه جوری شد .مسخرم نکنید خواهشاً از این بابت.

خدا برا پدر و مادرش حفظش کنه اللهی 🥰🥰🌹🥰💫

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۳ ، ۱۶:۳۴
Hr Hr