سلام. امروز رفته بودم دنبال کارهای اداری شرکت،سر راه یه بستنی فروشی خوشمزه دیدم، رفتم و این 5 اسکوپ رو سفارش، دادم. اوووووم خیلی تو این گرما چسبید و خوشمزه بود. 😋
سلام. امروز رفته بودم دنبال کارهای اداری شرکت،سر راه یه بستنی فروشی خوشمزه دیدم، رفتم و این 5 اسکوپ رو سفارش، دادم. اوووووم خیلی تو این گرما چسبید و خوشمزه بود. 😋
سلام و درود
تو خوابگاه روی تختم دراز کشیدم، هم اتاقی رفته مرخصی و تا آخر هفته نیستش اینجا. یه جورایی حوصله ام سر رفته. تو اینستا گرام کلی چرخیدم. یه کتاب روانشناسی خریدم به اسم، صبح جادویی، کتاب جالب و قشنگی هستش.
یه خورده موسیقی سنتی از استاد شجریان گوش کردم، به شهرستان زنگ زدم و با داداش، و مادرم و داداش بزرگم تلفنی حرف زدیم.یه خورده باید ورزش کنم و پیاده روی کنم شکمم زیادی بزرگ شده، نمیدونم چرا انگیزه ای برای ورزش ندارم اصلا.شهرستان که بودم ابجی بزرگه از ازدواج حرف زد ولی کوچکترین اهمیتی ندادم دیگه،ابجی گفت افراد فامیل هی پشت سرت حرف میزنن که چرا ازدواج نمیکنه، مدتهاست حرفها و نیش کنایه هاشون و مسخره بازیهاشون هیچ اهمیتی برام نداره، دیگه احساس و حال حوصله ازدواج مزدواح هم ندارم.
ای بابا بیخیال برم دم در بشینم یه نخ سیگار روشن کنم و بکشم و گور بابای دنیا کنم. درهم برهم زیاد نوشتم و بابتش ببخشید بچهها لطفا، 🙏
سلام.غروب بعد از تایم کاری با همکارها رفتیم خوابگاه، شام امشی سیب زمینی و تخم مرغ آبپز بود. دور هم با بچه ها نشستیم سر سفره. به رسم معمول یکی دو تا از بچه ها سر شام غر زدن. هم اتاقی من با یکی دیگه از همکارها بعد شام رفتن باشگاه.من هم رفتم سراغ کتاب 504 لغت. سر خودم رو گرم کردم. یه همکار توپولی داریم که وقتی میره میخوابه صدای خرناس های وحشتناک تا سه تا ساختمون اونورتر میره. چهل و خورده ای سنش میره. موندم تو خونه زن و بچه اش چطوری اینو تحمل میکنن؟ خدا بهشون صبر بده😁همچنین به ما. یه اتاق سه تختی و دادن دست این و کسی با این تو یه اتاق نمیخوابه😁
هر چی هم بهش، میگیم یه فکری به حال خودت کن حرف توی کله ش نمیره 😁
دیگه خوابگاه با همه جور آدمی سر و کله میزنیم دیگه،
خدا نصیب هیچکس نکنه فقط. الانم برم یه کم آهنگ گوش کنم
شبتون بخیر و شادی 🌹🙏🙏
درود به دوستان عزیز🌷🌹
توی خوابگاه معمولا اگه شبها زود بخوابم از اون طرف 4 صبح یا نهایتش 5 صبح بیدار میشم و آهنگ یا پادکستها رو گوش میدم. امروز تازه داشت هوا روشن میشد که فکر کنم 4 صبح بود که متوجه شدم برق کولر رفت و خاموش شد. هم اتاقیم رامین رو تختش خواب بود و هوای داخل اتاق هنوز خنک بود چون اتاقمون کوچیکه. ولی تا نیم ساعت بعدش گرم شد و تا ساعت شیش صبح برق وصل شد. از دست گرما و شرجی کلافه شدم.بعد که برق اومد رفتم دفتر کارم و مشغول انجام کارام شدم. موندم نسل قدیم چه جوری تو این شهرها بدون کولر زندگی میکنن خدا خیر به مخترعشو کارخونه های سازنده کولر گازی 🙏😁. با اینکه چند روز مرخصی بودم کل کارام عقب افتاده با این اوضاع متاسفانه ساعت 11 تو اوج گرما و شرجی دوباره برق ها رفت. داشتم تو اکسل کارام انجام میدادم که برقها رفت دوباره. همون دو ساعتم کارم رو عقب انداخت. بچه های خوابگاه کلی کلافه شده بودن از دست گرما چون هیچ کدوم بومی اینجا نیستن ولی خو چاره ای هم ندارن دیگه.
امیدوارم زودتر تابستون تموم شه و هوا کمی بهتر شه.
شبتون بخیر 🌷
سلام.
صبح ساعت 5.30 دقیقه صبح بعد از خداحافظی با مامان و بابا و آبجی سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت مشهد. تازه رسیدم فرودگاه. هنوز وقت دارم.
کماکان منتظرم شماره پرواز ما رو اعلام کنن تا برم بارم بدم و کارت پرواز بگیرم. نمیدونم چرا هر سری سوار هواپیما میخوام بشم اولش یه کم استرس دارم، نه از تیک آف ها، کلا اینکه سالم به فرودگاه مقصد میرسیم یا نه.
قبل پرواز آیت الکرسی میخونم و تو هواپیما هم معمولا از آهنگهای استاد شجریان عزیز 🖤 رو گوش میدم. آرامش بخشه برام.
همه تون رو دوست دارم و ممنونم که به اینجا سر میزنید 🌷🌷🙏🙏