بسوی زندگی

پیوندها

یاران و همرهان عزیز سلام 

الان که دارم این پست رو می‌نویسم توی خیابون ولیعصر اصفهان جلو سازمان تامین اجتماعی توی ماشینم نشستم و منتظرم ساعت هشت بشه تا در رو باز کنن.یادم رفته بود ساعت شروع کارشون شده هشت صبح.🤗

واقعا که به چه سرعتی داره عمر میگذره و چشم به هم زدم دوسال از ساخت این وبلاگم گذشت.وبلاگی که بازم نسبتا توش خوب نوشتم و خوب دوستان خوبی هم پیدا کردم هرچند اونها هم دیگه کمتر و کمتر مینویسند .

آقا صد تا مثل اینستا و تلگرام و اینا بیاد من بازم نوشتن توی وبلاگ رو به نوشتن توی اونها ترجیح میدم.نمیدونم چیه این وبلاگ که منو اینجوری اسیر کرده 😃🫡

+ از دوست خوب وبلاگ نویسم مهربان عزیز خیلی ممنونم که با اینکه متاهل شده و سر خونه زندگی ش و سر کار هست بازم نسبت به وبلاگم لطف دارن و همیشه اینجا سر میزنن🌹خوشبخت و عاقبت بخیر باشی رفیق وبلاگ نویس🫡🌹

+ دوشنبه هفته پیش یه اتفاق بدی برام افتاد که بعداً میام اینجا می‌نویسم 😔

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۳ ، ۰۷:۵۴
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

این چند روزی که اومدم شهرستان رفتم و خواهر زاده عزیزم که یه ماهه میشه دنیا اومده رو کلی نگاهش کردم و صورت معصومش م دستهای قشنگش رو هی بوسیدم 🥰🥰

اینقدر کوچولو هستش که راستش هنوز جرات نکردم بغلش کنم 🥰 و اینقدر ناز نگاه می‌کنه که حد نداره 🥰 هر سری که گریه می‌کنه دل من ریش ریش میشه 😔

تو مناطق ما بچه پسر رو تو همون ماهای اول نوزادی ختنه میکن چون تو سنین بالاتر و اینکه بچه بزرگ تر بشه اذیت میشه به همین خاطر امروز داماد مون و خواهرم به همراه مادرم بچه رو بردن دکتر و ختنه کردن و ظهر رفتم خونه شون و یه جعبه شیرینی خریدم 

 و رفتم خونه بچه خواب بود و خیلللی آروم صورت معصومش رو بوسیدم 🥰 

یه کم بعد بیدار شد و کمی گریه کرد من راستش چون از ختنه و اینا میترسم و دست و پامو سست میشه وقتی با من در موردش حرف میزنن 🤗 به همین خاطر وقتی بچه گریه کرد حالم یه جوری شد .مسخرم نکنید خواهشاً از این بابت.

خدا برا پدر و مادرش حفظش کنه اللهی 🥰🥰🌹🥰💫

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۳ ، ۱۶:۳۴
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز 

چشم به هم زدیم فصل زیبای پاییز هم تموم شد و رسیدم به شب چله

امیدوارم شبی خوش و شاد در کنار عزیزانتون داشته باشید

این عکس رو تو یکی از پاساژ های اصفهان گرفتم قشنگ تزیین شده بود

دور است کاروان سحر زینجا،شمعی بیاید این شب یلدا را.

حق نگهدارتان 🌹

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۳ ، ۱۶:۱۰
Hr Hr

به زیبایی پاییز..

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۳ ، ۰۹:۴۶
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام 

امروز پنج شنبه رو تا ساعت ده زیر پتو خواب بودم و حس نبود از پتوی گرم و این حرفها بیرون بیام.با اینکه کارام عقب هستش انگیزه نداشتم امروز برم سر کار.در نتیجه خونه موندم.بعد از بلند شدن چایی گذاشتم و یه لقمه نون پنیر صبحونه خوردم و کمی هم کتاب خوندم و پادکست هم گوش دادم. الآنم تازه دوش گرفتم و چای نعناع گذاشتم و لپ تاپ رو روشن کردم و می‌خوام یه فیلم نگاه کنم.

+ چند روزی هست آب سد  زاینده‌رود رو باز کردن و رودخونه جاری شده و شهر اصفهان الان یه قشنگی خاصی گرفته و مردم روحیه شون باز شده و چه با خانواده چه بعضی ها لیلی مجنون میرن کنار آب و لذت دنیا رو میبرن،خلاصه هنوز هوا خیلی سرد نشده و اگه تونستید یه سفر اصفهان بیایید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۳ ، ۱۳:۳۹
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام

امیدوارم که حال همگی تون خوب و سلامت باشید 🎈 

دو هفته پیش که شهرستان بودم خواهر بزرگم که باردار بود بهم گفت طی دو یا سه هفته دیگه بچه شون دنیا میاد کلی براش خوشحال بودم و آرزو کردم بچه شون به سلامتی دنیا بیاد 🌹

روز شنبه عصر بود که خواهر کوچیکم پیام داد ایتا رو چک کن.خواهرزاده عزیزم آقا مهران ظهر شنبه دنیا اومده بود و از دیدن عکسهاش کلی ذوق کردم از خوشحالی آروم قرار نداشتم.سریع زنگ زدم شهرستان و جویای حال خواهرم و بچه اش شدم  بعد که شرایط مناسب تر شد به خواهرم زنگ زدم و کلی بهش تبریک گفتم و آرزو کردم سایه خودش و همسرش بر قدم نورسیده مستدام باشه و خدا حفظش کنه اللهی 🥳🥳🥰

تو ماه دیگه خیلی زود از اصفهان یه مرخصی میگیرم و میرم شهرستان.

بغل کردن یه نوزاد تازه دنیا اومده خیلی لذت بخشی و از الان میمیرم براش.

نمی‌دونم جز لباس و اینا چه چیزی براش بخرم .خواهر زاده عزیزم به این دنیا خوش اومدی عزیزم ♥️ 🥰 🥰 🎉 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۳ ، ۱۲:۴۷
Hr Hr

درود یاران و همرهان عزیز 

ماه گذشته از مرخصی که برگشتم سر کارم با این که از روز تولدم رد شده بود ولی همکارانم سورپرایزم کردن و برام کیک تولد گرفتن و دور هم لحظاتی بشادی گذروندیم

گرچه راضی به این کار نبودم ولی رفیقم که همه هزینه ها رو انجام داده بود هر چی گفتم چقدر هزینه کردی و تو این اوضاع بد اقتصادی هم که حقوق نمی‌دادند و اونم نمی‌گفت و گفتم چون به زبون خوش نمیگی عوضش یه شام مهمون من بریم بیرون🥰

بعد از حدود سه هفته چهارشنبه شب قسمت شد رفتیم خیابون حکیم و یه سفره خانه سنتی اونجا هستش به اسم سفره خانه سوگلی که موسیقی زنده هم داره و الان چند باری رفتیم اونجا.کلی هم مشتری داشتن و یه میز نشستیم و منو که دادن من جوجه سفارش دادم و رفیقم هادی هم عین من.کیفیت غذاشون عالی بود و موسیقی زنده هم عالی بود و بسی لذت بردیم.گشت و گذار در میدان نقش جهان هم عالی بود میدون خیلی شلوغ نبود.

بهرحال هدفم این بود لطف رفیقم رو جبران کنم و‌شب خوشی در کنار هم داشتیم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۳ ، ۰۷:۰۹
Hr Hr

درود یاران و همرهان عزیز 

این دو ماه گذشته اوضاع شرکت بدجوری نابسامان شده بود و کارفرما که اصلا پول نمیداد و داد همه کارگرها و پرسنل به آسمون رسیده بود.از اون طرف ساعت کاری مون رو کم کردن و شد تا ساعت دو عصر و ناهار هم نمیدادن.تا اینکه بعد از دو ماه چند روز پریروز حقوق تیر ماه مون رو واریز کردن.اوضاع سختی شده و من که مجرد زندگی میکنم توش موندم وای به حال اونها که مستاجر و چند تا بچه دارن😔

ما چهار تا کارگاه داریم و مسئولین تصمیم گرفتن دو کارگاه جمع بشه و چه اوضاع و اون اتاقی که الان دارم توش کار میکنم باید تخلیه کنم و برم تو اون سر شهر اون یکی کارگاه مون.راهش برام دور میشه و سخت.

تو این اوضاع چاره ای نیست دیگه و به از بیکاری هستش.

امیدوارم شرایط کاری و پرداخت حقوق بهتر بشه.ان شااله

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۳ ، ۱۶:۳۸
Hr Hr

درود یاران و همرهان عزیز

شبتون بخیر

از چند ماه پیش دختر خاله ام تو تالار سالن رزرو کرده بودن برا مراسم عروسی شون.

تاریخ عروسی هم 23 شهریور بود در طرقبه مشهد

در ساعت دو صبح روز پنج شنبه از دیار اصفهان راهی خراسان شدم.مسیر جاده ای بسیار شلوغ بود و از آزاد راه اصفهان کاشان اومدم سمت آزاد راه حرم به حرم.با اینکه خواب به چشمم اومده بود در کیلومتر پنج آزاده راه به مجتمع جاده ابریشم رسیدم و اونجا ماشین خاموش کردم و یه ساعت تو ماشین خوابیدم.موقعی که بیدار شدم متوجه صف بنزین شدم که راحت ده تا ماشین تو صف بودن و چون باکم نصفه بنزین داشت به سمت گرمسار حرکت کردم و بر خلاف همیشه اونجا بنزین نزدم.

هوا بشدت گرم بود و مسیر من از اصفهان تا شهرمون در خراسان هزار کیلومتر بود.

در طول راه در استان سمنان سمت شهر میامی روستایی به نام ابراهیم آباد هستش که همیشه اونجا استراحت و ناهار میخورم و یه نیم ساعتی اونجا استراحت میکنم.

بلاخره بعد از طی این مسافت طولانی ساعت دو و نیم عصر رسیدم خونه .در سکوت کلید انداختم و اومدم تو سالن و بابام خواب بود که با اومدن من بیدار شد و سلام و روبوسی کردم.دو تا آبجی هام هم سورپرایز شو خوشحال شدم.مامانم هم رفته بود روستا با دومادمون سر خاک اموات چون پنج شنبه بود.بعد از استراحت و دوش گرفتن رفتم کارای ماشین انجام دادم و تنظیم باد و تمیز کردن ماشین .

صبح روز جمعه ساعت هفت لوازم ها رو چیدم و به همراه مادر و بابام و آبجی م راهی مشهد شدیم.هوا از روز قبل کمی بهتر و خنک تر بود.ما یه ماشین و دومادمون و خواهرم و بچه هایش با ماشین خودش.داداش کوچیکه با خانواده اش و بچه ها به همراه پسر خاله ام و خانواده ش یه ساعت زودتر از ما راهی مشهد شده بودن.

سنت نیشابور برا صبحانه توقف کردیم و چقدر صبحانه زیر سایه درختان حال داد و بسی خوشمزه بود.بعد از حرکت مجدد ساعت نزدیک یازده رسیدیم مشهد و با استفاده از برنامه مسیریاب بلد رفتیم سمت طرقبه.عرافیک مشهد و اون سمت واقعا سنگین و کسل کننده بود.توی طرقبه آدرس خروجی رو اشتباه رفتم و تون اون ترافیک مزخرف قشنگ نیم ساعت طول کشید و اقوام برام لوکیشن فرستادن و رفتیم اقامتگاه که برای مهمانان شهرستان در نظر گرفته بودن.به داداشم زنگ زدم و گفت اومدن اطراف طرقبه دارن تفریح میکنم.کم کم مهمانان از شهرستان رسیدن و من بهشون لوکیشن می‌فرستادم.پسر خاله ام بساط قلیون راه انداخت و هی کشیدیم 😉

تا غروب همه اومدن و همونجا لباس عوض کردیم و رفتیم تالار.راخت نیم ساعت طول کشید تا به تالار برسیم .ماشین که پارک کردم چند تا میز خوشکل چیده بودن با یه سماور بزرگ.با اقوام دور یه میز بزرگ نشستیم و شروع کردیم چای خوردن و اونجا چون هوا کمی سردتر شده بود چای واقعا می‌چسبید.

مدتی بعد رفتیم تو سالن و نوازنده ها شروع به نواختن کردن و جولان رقص شروع شد و دست و جیغ ها بود.راست و حسینی اعتراف کنم من مچزیاد اهل رقص نیستم ولی تا دلت بخواد شیرینی و میوه خوردم 😉🤣 پرسنل تالار حسابی رسیدگی کردن و به محض خالشدن دیس ها دوباره و میوه و شیرینی می‌آوردن مدیون باشید اگه فکر کنید من شکمو هستم😂😂😂

موقع ورود داماد هم اونقدر رقصیدن و شاباش دادن که بیا و ببین و چند نفر بود فقط می‌رقصیدند و با هر آهنگی از خود بیخود میشدم و میومدن وسط 😁🎻🤸🕺

شام هم جوجه کباب بود و بسیار خوشمزه و نزدیک دو پرس خوردم 🤣اگه مسخره کنید خودتون بتریکید😂😉

خلاصه شب بسیار خوش قشنگی بود که برامون به یادگار موند.

شب برگشتیم اقامتگاه و خوابیدیم و صبح روز شنبه مادر و بابام و خواهرم رو بردم خرم امام رضا ع.چقدر حرم شلوغ بود و سیل جمعیت هم نزدیک ضریح دیدنی بود.بیاد همه دوستان بودم و دعاگوی همه تون.

خوب شد به بهانه عروسی و زیارت وبلاگم رو آپ کردم.

+غلط املایی دارم ولی حال و حوصله اصلاحش ندارم 😉

با علی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۴۶
Hr Hr

سلام 

صبح ساعت هشت صبح لوازمم رو تو ماشین چیدم و مادرم که بنده خدا پاش هم درد می‌کنه سوار ماشین کردم و اومدم در مغازه بابام.

برا خداحافظی رفتم.چون از خراسان راهی دیار اصفهان نصف جهان بودم

با بابام روبوسی کردم و مادرم هم منو بوسید و یه ظرف آب پشت سرم ریخت.

ساعت هشت بود.اومدم دم آپاراتی و تنظیم باد کردم.

از بلوار خونه که داشتم رد میشدم دیدم چند نفری تو ایستگاه اتوبوس منتظر هستم.یهویی خواهرم رو دیدم که رو نیمکت فلزی نشسته و سریع ماشین رو نگه داشتم و صداش کردم.میخواست بره داخل شهر .هرچی هم خواهش کردم بزار برسونمت گفت نه تو راهی سفری طولانی هستی و برو.از خواهرم خداحافظی کردم و با دعای خیرش راهی شدم.از فلکه ورودی شهر که رد شدم یهویی دلم برا همه تنگ شد.

خوب زندگی سخته بهرحال .هوا تو راه بشدت گرم بود و گرد و خاک تو راه بسیار زیاد بود.مسیر من تا اصفهان هزار کیلومتر هستش که از استان سمنان تهران و قم و در نهایت اصفهان عبور میکنم.

خسته و کوفته ساعت نه شب رسیدم اصفهان و زنگ زدم همکارم کلید مهمانسرای شرکت رو برام آورد و تا لوازمم آوردم طبقه هشتم به معنای واقعی کلمه پاره شدم😁😂

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۴۵
Hr Hr