بسوی زندگی

پیوندها

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۵۲
Hr Hr

سلام. اینجا تو مجموعه همکارانی که سر کار دارم رفیقی دارم به اسم هادی که دو سالی میشه با هم همکار و رفیقیم.اکثرا با هم بیرون میرم .اوایل هفته ازش خواهش کردم که اگه وقت داشت پنج شنبه بیاد تا شب تو خوابگاه شرکت بمونیم و بیرون دوری بزنیم.ساعت پنج عصر باهم از شرکت بیرون زدیم و با ماشینمم اومدیم سمت خونه.ساختمانی هشت طبقه که من طبقه هشتم ساکنم.خدادرو شکر که اینجا آسانسور داره وگرنه بغل خیابون تو پارک بخوابی بهتره تا اینکه هست طبقه با پله بیایی بالا 🤣.

ماشین که پارک کردم از سوپری سر کوچه خوراکی و تنقلات خرید کردیم .دلستر چیپس تخمه نون شیر کاکائو یه کم هم شب قبل خریده بودیم.اول چای رو بپا کردیم و لپ تاپ آوردم و به درخواست همکارم فیلم باحال و بزن بزن انتخاب کردم.قبل تماشای فیلم کمی براش ویان زدم که رفیق عزیز ذوق زده شد 🎻🎻🎻🤣.

هوا ابری بود و یهویی یه بارون قشنگی شروع به باریدن کرد که هادی گفت جای دوست دخترم خالی تو این بارون قدم بزنیم 🤣

از اونجایی که شارژر لپتاپ مسخره بازی درآورده بود و هی پیغام خطای باطری میداد اومدیم رو فلش فیلم ریختم و اومدیم از نیروی نگاه کنیم که نتونستیم زیر نویس رو بیاریم و دوباره به همون لپ‌تاپ بسنده کردیم

تا فیلم تموم شد شد ساعت نه و نیم . لباس‌پوشیدیم و زدیم بیرون و تو شهر چرخی زدیم و اول گفتین مغازه ها نگاه کنیم هر مردم دوست داشتیم بخریم و بخوریم.بالاخره از بین اینها پیتزا کیکی نیکشان رای آورد و رفتیم فیش گرفتیم دیدیم سی نفر باید صبر کنیم.ناچارا رفتیم قدم زدن تو اون هوای زیبای ابری بارونی.

پیتزا که گرفتیم تقریبا بیشتر از نیم ساعت شد و سریع تو ماشین سوار شدیم و اومدیم سمت خونه و عین این گشنه های آفریقایی افتادیم به جون پیتزا و تیکه تیکه شد و رفت در قبرستون شکم منو هادی مدفون شد 🤣🤣🤣

بعد شام هادی به فیلم دیگه نگاه کرد و من وسط فیلم خوابم برد و اومدم رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم و از ساعت چهار صبح هم بیدار هستم و زیر پتو کلی آهنگ گوش کردم 🥰🎻🎹🪗 از همایون شجریان ♥️♥️♥️

برم چای و صبحونه آماده کنم .‌..

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۶:۱۷
Hr Hr

سلام به همراهان عزیز

امروز جمعه صبح که بیدار شدم صبحونه نیمرو درست کردم و خوردم.

لباس تنم کردم و گفتم برم سر کار.اومدم پای ماشین چون دیشب کلی بارون اومده بود و منم زیر درخت کاج پارک کرده بودم کل ماشین کثیف کثیف شده بود و فقط شیشه ها رو تمیز کردم و عصر میبرم کارواش‌.

خیلی کارام عقبه سر کار و دارم قراردادهای سال قبل رو اسکن میکنم و کارای قراردادهای سال جدید رو هم انجام میدم.هنوز لیست حقوق فروردین آماده نشده و همچنین بیمه های پرسنل و شرکت.امیدوارم عقب نیفته کارا بیشتر از این.

چقدر من تنبل شدم که کم اینجا رو آپ میکنم.

ممنونم از دوستانش که سر میزنن بهم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۳۲
Hr Hr

سلام 

امروز صبح اهل خونه با همسراشون و بچه هاشون رفتن بیرون برا گشت و گذار توی طبیعت.ظهر چون گشنه ام شد رفتم کبابی سر کوچه یه پرس کباب بگیرم.همون موقع همسایه ای بغلی مون با خانواده اش از خونه اومدن بیرون و متوجه شدم دخترشون و دامادشون با بچه هاشون می‌خوان برن خونه شون تو یه شهر دیگه.راستش خیلی دوست دارم بدونم کدوم شهر زندگی میکنن.شکر خدا دختره که اسمش مهری بود اصلا متوجه نشد من دارم یه دل سیر نگاهش میکنم.خدای من راحت میشه گفت بیش از دوازده سال یا شایدم بیشتر بود که ایشون رو ندیده بودم.باباش رو بوسید و با خواهرهاش خداحافظی کرد و خواهر بزرگ‌ترش که اسم عزت بود به طرف آب دستش بود و می‌خواست پست سرشون بریزه.من عمدا داخل  مغازه دم در ایستادم و موقعی که داخل ماشین نشست تونستم چهره زیبایش رو ببینم چقدر بزرگ و خانم شده بود.تو همون چند دقیقه تمام خاطرات دوران نوجوانی از جلو چشمم رد شد و اون زمان که تو کوچه با خودش و خواهرهاش بازی میکردیم بخصوص فوتبال دوست داشت.اصلا نفهمیدم اینا کی ازدواج کردن که ماشاالله هزار ماشاالله الان سه تا بچه داشت.بچه بزرگش به نظرم دوازده سیزده سال رو داشت.خدا حفظش کنه.اینا دو تا داداش دارن و هفت تا خواهر بودن که سه تای اخرشون همبازی ما بودن.مثل همون زمانها زیبا و خنده رو بود با اونکه کمی اخلاق تند داشت.ولی تهش قلب مهربونی داشت.همسرش نشست پشت فرمون و در حالی که همه شون با هم خداحافظی میکردن ماشین حرکت کرد و من چند ثانیه دیگه نگاهش کردم و شکر خدا کسی متوجه نشد که من دارم نگاهش میکنم.خواهرش ظرف آب رو پشت سرش ریخت و مادرش چون پا درد داشت از پنجره بالکن خونه براشون دست تکون داد.اونها رفتن ولی کلی خاطرت تو وجود من زنده شد .انگار دیروز بود همه اون خاطره ها.

هی روزگار.....

انشاالله که به سلامت برسن مقصدشون و خدا پشت و پناهشون

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی /آنگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند🍻

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۵۴
Hr Hr

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۳۹
Hr Hr

یاران و همرهان عزیز سلام

سال نو به همه دوستان عزیزم و عزیزانتون مبارک و فرخنده باد

چشم بهم زدیم سال 1402 تموم شد با همه خاطرات خوب و بدش.

برا من سالی عجیبی بود و بهترینش اینکه دوباره برگشتم اصفهان برا کار.

دیدن همکاران و دوستان قدیمی واقعا خوب و انرژی زا بود.

امیدوارم سال جدید رو  با خوشی شروع کرده باشین و سالی باشه پر از سلامتی و خوشی و پربرکت 🎈🕯️💯

ممنونم از تک تک دوستانم که به اینجا سر میزنن.

نوروزتان پیروز 🌹🌹🎈💯🎻🎻🎸🪘💫🎷🎹

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۴۹
Hr Hr

سلام و درود یاران و همرهان عزیز

ماه اسفند همیشه شلوغ ترین و پر حجم ترین ماه برا شغل حسابداری و اداری و مالی است. امروز چقدر حجم کار بالا بود، همکار قبلی که مسئول اداری بوده خیلی از تسویه حساب سنواتی پرسنل رو حساب نکرده،تعداد زیادی بودن که دیروز امروز فقط اونها رو حساب کتاب کردم و اسنادش آماده کردم. 

خدا رو شکر بیمه پرسنل شرکت هر چهار تا پروژه ظرف روزهای قبل تهیه و ارسال کردم و لیست  پیمانکاران رو چند تایی امروز رد کردم و باقیش ن هم فردا رد میکنم. متاسفانه این سیستم مزخرف جدید طرح هوشمند تامین اجتماعی حسابی برامون دردسر شده.

متاسفانه دفتر مرکزی تهران پول برامون نداده و آخر سالی اوضاع بد قاریشمیش شده و بچه ها خیلی درگیر و پی حقوق هستند.

واقعا موندم که این ملت فکر میکنم که آخر سال انگار عمر آدم به سر میخواد بیاد که اینطوری سخت گرفتن و اعصاب همه بهم میریزن

بگذریم 

خیلی وقت بود وبلاگم رو آپ دیت نکرده بودم 

تنبلم دیگه 😁 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۳۲
Hr Hr

درود یاران و همراهان عزیز

ماه بهمن خیلی ماه متفاوتی بود برام و کلی اتفاق افتاد که متاسفانه با اینکه دوست داشتم بیام کامل در موردشون بنویسم ولی یا فرصت نشد یا تنبلی نزاشت 🤭😁 سر انگشتی یه کم به موارد اصلی اشاره کنم

+7 بهمن ماه بابا و مادرم و خواهرم با اتوبوس راهی کربلا شدن. شبش رفتیم ترمینال و با کلی تاخیر اتوبوس اومد و توی هوای بارونی با خانواده خداحافظی کردیم و اونها سوار اتوبوس شدن و ساعت ده و سی دقیقه شب اتوبوس راه افتاد و نرفته دلم براشون تنگ شد. مخصوصا وقتی برگشتم خونه و فقط سکوت بود و در و دیوار دلم گرفت.سفرشون ده روز به طول کشید که به خیر خوشی و سلامتی رفتن و برگشتن و بعد از برگشتن اقوام اومدن و یه چای و شیرینی و ناهار به مهمانان دادیم

+ 8 بهمن از شهرستان به سمت اصفهان رفتم و دوباره تو اون شهر زیبا مشغول به کار شدم و کلی از دیدن دوستان و همکاران قدیمی م خوشحال شدم

+21 بهمن عروسی پسر دایی م بود که از اصفهان چند روز اومدم شهرستان و حسابی مراسمش بهمون خوش گذشت و شادی کردیم 🎻🎻🎶

+ 25 م ساعت هشت صبح از شهرستان دوباره راهی اصفهان شدم و ساعت هشت شب هم رسیدم اصفهان زیبا با خیابونهای پر از ترافیک😢😠

اگه رسیدم در مورد. همه شون مفصل توضیح میدم. 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۱۰
Hr Hr

درود 

هفته گذشته که مشهد بودم از کتابفروشی های داخل حرم رضوی چندتایی کتاب خریدم.یمی از اون کتاب ها اسمش شلاق های درد بود نوشته سید هادی هاشمی. داستان اسرایی که در دوران جنگ اسیر شدن و چه بلاهایی که سرشون آوردن. 

نمیدونم به خوندن این جور کتابی علاقه دارید یا نه ولی تصور حال اونها برام سخت و دردناک بود. مدتها بود در مورد جبهه و جنگ کتابی نخونده بودم. حزب جلاد بعث عراق چه بلاهایی که سر این بیچاره ها آورد. اما راوی این کتاب در آخر کتاب به شهادت رسیده و کتاب ناتمام به پایان رسید. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۰:۴۷
Hr Hr

سلام. 

امروز صبح پسرعمه ام، مهدی زنگ زد و گفت بیا صبحانه بریم بیرون بخوریم

منم از خدا خواسته 😜😉

با ماشین رفتم دنبالش و سر کوچه منتطرم بود و گفتیم بریم اکبر کله پز. جاتون خالی اول سیرابی زدیم و بعدم زبون و بناگوشت.

باور کنید ظهر اصلا گشنه نبودم و ناهار نخوردم. 

مادرم میگفت بترکی 😁مگه چقدر خوردی که ناهار نمیتونی بخوری 😉😊

ای شکم بترکی الهی که دست از پرخوری ها برنمیداری😜

فقط برا خنده نوشتم اینجا یادگار بمونه 😜

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۲ ، ۱۸:۳۶
Hr Hr